از بوسه هایی که ذخیره کرده بودم
از عطر موهایی که استنشاق...
از لمس دست هایت، میان دستانم
چندتایی بیشتر نمانده!
زمستان سردی پیش روست
و من از همیشه پیر و خسته تر...
گاهی صدای سایش استخوان هایم را می شنوم
که توامان با صدای باد بر پنجره
دوری ات را سخت تر می کند!
زمستان سردی پیش روست...
و یخبندان
عصرهای جمعه
گلویم را منقبض تر کرده است
قلبم را
و این تخت
که روزی به قدر هر دومان جا داشت!
می شنوی؟
صدای مرا می شنوی؟
و این نامه را
که سرد و غمگین است خواهی خواند؟!
و از ابتذال افسارگسیخته ی "تنهایی"
سهمی از بوسه هات
سهمی از دستانت
و سهمی از عطر موهات
چیزی برایم کنار خواهی گذاشت!؟
"حمید جدیدی"
(